هدیه ای از طرف خدا

عقد دختر دایی پوران

النایی مامانی 21 شهریور عقد دختر دایی پوران دختر دایی فرهاد خدا بیامرز بود که من و تو با مامان بزرگ و بابابزرگ رفتیم کرمان و بقه هم اومدن چقد جای جای دایی فرهاد خالی بود که دخترشو تو لباس عروسی ببینه ایشالا مبارکش باشه و خوشبخت بشن. این اولین باری بود که بعد از تموم شدن درسم میرفتم کرمان .کرمان یکم عوض شده بود البنه خیلی کم عقد خیلی بهمون خوش گذشت و شب خوبی بود تو هم که همش بغل اینو اون بودی ولی دختر خوبی بودی ازت عکس گرفتم اما نمیشه اینجا بزارمش فدات بشم . فرداش که شد همگی باهم رفتیم حمام گنجعلی خانو بازارو جاهایی دیدنیش و بعدشم رفتیم باغ شاهزاده ماهان که هرچقدرم بری بازم قشنگه.برات کقش گرته بودمو کفشاتم از این بوق بوقیا. راستی بگم چکار کرد...
28 مهر 1393

عکس اب بازی

دخترگلم عسلکم کافیه شیر اب جایی باز باشه مگه میشه جلوتو بگیرم  هر جوری هست باید اب بازی کنی منم یروز شیر ابو باز کردم و تو هم حسابی اب بازی کردی و اخرش سردت شده بودو میلرزیدی ...
18 مهر 1393

عکس

وقتی که عید بود یعنی عید 93 و همگی رفته بودیم همدان بابایی از اونجا این کلاه و برای شما دخترم خرید اما النا خانم با گذاشتن کلاه و روسری سر کردن کاملا مخالفه و سریع درشون میاره ...
5 مهر 1393

عکس

این برای وقتی هست که النا خانم شیطونی میکنه و همه چیزو بهم میریزه و من هم چاره ای نمیبینم جز اینکه زندونیش کنم تو کارتون و اسباب بازی هاشو بریزم جلوش تا بازی کنه که البته این شرایطم زیاد طول نمیکشه ...
5 مهر 1393
1